گل ظهور
غم فراق تو دل را اگرچه سنگین است
فدای آن غم تلخت, چقدر شیرین است!
اگر چه نیست جفا، كار تو, نميدانم
چرا مرام تو در ذره پروری این است؟
دلم ز دوريات ای گل به سینهام پژمرد
نوای بلبل طبعم ز غصه غمگین است
بیا بیا كه ز یمن تو باغ ميخندد
در انتظار رُخت, بيقرار نسرین است
بیا بیا كه حضورت به گلشن دلها
برای زخم گل داغدیده تسكین است
گل ظهور تو كی برگ و بار خواهد داد؟
در انتظار فرج خوشههای پروین است
بیا كه فتنه به آفاق ميكند بیداد
ببین كه باد مخالف به پرچم دین است
همیشه منتظرت روی جاده ميمانم
نگاه باور دل امتداد پرچین است
كاظم جیرودی
سبزپوش
ای سبز پوش كعبه دلها ظهور كن
از شیب تند قله غیبت عبور كن
درد فراق روی تو ما را ز غصه كُشت
چشم انتظار عاشق خود را صبور كن
شاید گناه خوب ندیدن از آن ماست
فكری برای روشنی چشم كور كن
یك شب بیا برای رضای خدا خودت
غم نامههای سینه ما را مرور كن
یك شب بیا به خلوت دلهای بيقرار
جان را ز شوق آمدنت پر سرور كن
ای گل ز یمن مقدم خود باغ سینه را
لبریز از طراوت و عطر حضور كن
آقا! به جان مادر پهلو شكستهات
دل را ز تنگنای غم و غصه دور كن
ای آفتاب مشرقيام، شام واپسین
تاریكی وجود مرا غرق نور كن
خلوتنشین باور تنهایيام تویی
ای سبزپوش كعبه دلها ظهور كن…
كاظم جیرودی
ختم غزل
اگر دعای من امشب به آسمان برسد
گمان كنم كه خدا هم به دادمان برسد
رمق نمانده به جسمم, خدای من مددی!
مگر ز تو به تن مردهام توان برسد
غمم ز دوری یار است, یار گمشدهام
چه ميشود خبر از یار بی نشان برسد؟
چه ميشود كه بیاید سوار مشرقيام
و بر پیاده خسته, توان و جان برسد؟
پر از لطافت گل ميشود نسیم چمن
اگر به فصل خزان یار مهربان برسد
گلاب و عطر بپاشید در مسیر ظهور
گمان كنم كه هر آن لحظه میهمان برسد!
همیشه منتظرم دركنار جاده عشق
كه پیك خوش خبر از سمت جمكران برسد
٭ ٭ ٭
تمام ذهن مرا پر نموده این پرسش
چه ميكنیم اگر وقت امتحان برسد؟
خدا كند كه در این روز, روسپید شویم
چو كارنامه به آن مصلح جهان برسد
یقین بدان كه اثر ميكند دعای فرج
و از عنایت آن صاحبالزمان برسد
شروع دفتر باور به نام او زیباست
اگر كه ختم غزل هم به پای آن برسد
كاظم جیرودی
جمعهاي گذشت
بُغض در گلو
پلك، بستهام
عصر جمعه است
دل شكستهام
از وصال تو
دل نميكنم
طعنهها ولي
كرده خستهام
كوچه را ز شوق
صُبح رُفتهام
در خیال خود
با تو بارها
راز گفتهام...
باز شد غروب
تو نیامدي
دل گرفتهام
مانده دیدة، اشكبار من
منتظر به دشت
منتظر به راه
جمعه هم گذشت
شهسوار من!
باز خستهام
دل شكستهام
سینه پر ز آه
هر دو دیده تر
دل پر از امید
تا مگر رسد
جمعهاي دگر
یا كه یك خبر
كاش در غمت
ميشُدم شهید
یا نوازشي
از تو ميرسید
بيتو از جهان
دل گسستهام
حرفِ این و آن
كرده خستهام
مثل سینهام
پُر ز نالهاند
كوه و دشت و رود
میخ و سنگ و چوب
طور دیگري است
جمعة غروب
توي شهر ما
ـ شهر كینهها ـ
توي آسمان
توي سینهها
دود و دود و دود
زودتر بیا
شهریار من
زودِ زودِ زود
شهسوار من!
دل شكستهام
مينهم دگر
سر به كوه و دشت
شنبهاي رسید
جمعهاي گذشت
چند شعر از قیصر امین پور
صبح بى تو رنگ بعد از ظهر یك آدینه دارد
بى تو حتى مهربانى حالتى از كینه دارد
بى تو مى گویند تعطیل است كار عشقبازى
عشق اما كى خبر از شنبه و آدینه دارد!؟
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند
چشمها پرسش بيپاسخ حیرانيها
دستها تشنه تقسیم فراوانيها
با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما، جای چراغانيها
حالیا! دست كریم تو برای دل ما
سرپناهی است در این بيسر و سامانيها
وقت آن شد كه به گل، حكم شكفتن بدهی!
ای سرانگشت تو آغاز گلافشانيها!
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزلها و غزلخوانيها...
سایه امن كسای تو مرا بر سر، بس!
تا پناهم دهد از وحشت عریانيها
چشم تو لایحه روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانيها
سبزتر از بهار
طلوع مى كند آن آفتاب پنهانى
زسمت مشرق جغرافیاى عریانى
دوباره پلك دلم مى پرد، نشانه چیست؟
شنیده ام كه مى آید كسى به مهمانى
كسى كه سبزتر است از هزار بار بها
ر كسى، شگفت كسى، آن چنان كه مى دانى
تو از حوالى اقلیم هر كجاآباد بیا
كه مى رود شهر ما رو به ویرانى
در انتظار تو تنها چراغ خانه ماست
كه روشن است در این كوچه هاى ظلمانى
كنار نام تو لنگر گرفت كشتى عشق
بیا كه نام تو آرامشى است توفانى
دلالت
باران
بهاران را
جدّی نميگیرد.
چشمان من
خیل غباران را.
هرچند
از جادههای شسته رُفته،
از این خیابانهای قیراندود
دیگر غباری برنخواهد خاست؛
هرچند
با آفتاب رنگ و رو رَفته
از روی این دریای سرب و دود،
هرگز بخاری برنخواهد خاست؛
امّا،
حتّی سواد هر غباری نیز
در چشم من دیگر
معنای دیدار سواری نیست؛
این چشمها
از من دلیل تازه ميخواهند!
استفاده از مطلب با ذكر منبع بلامانع ميباشد.